گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
علوم اسلامی
جلد اول
تعريف فكر


فكر يكی از اعمال ذهنی بشر و شگفت انگيزترين آنها است . ذهن ، اعمال‏
چندی انجام می‏دهد . ما در اينجا فهرست‏وار آنها را بيان می‏كنيم تا عمل‏
فكر كردن روشن شود و تعريف فكر مفهوم مشخصی در ذهن ما بيابد .
1 - اولين عمل ذهن تصوير پذيری از دنيای خارج است . ذهن از راه حواس‏
با اشياء خارجی ارتباط پيدا می‏كند و صورتهايی از آنها نزد خود گرد می‏آورد
. حالت ذهن از لحاظ اين عمل حالت يك دوربين عكاسی است كه صورتها را
بر روی يك فيلم منعكس می‏كند . فرض كنيد ما تاكنون به اصفهان نرفته‏
بوديم و برای اولين بار رفتيم و بناهای تاريخی آنجا را مشاهده كرديم . از
مشاهده آنها يك سلسله تصويرها در ذهن ما نقش می‏بندد . ذهن ما در اين‏
كار خود صرفا " منفعل " است يعنی عمل ذهن از اين نظر صرفا " قبول "
و " پذيرش " است .
2 - پس از آنكه از راه حواس ، صورتهايی در حافظه خود گرد آورديم ،
ذهن ما بيكار نمی‏نشيند ، يعنی كارش صرفا انبار كردن صورتها نيست ، بلكه‏
صورتهای نگهداری شده را به مناسبتهايی از قرارگاه پنهان ذهن به صفحه‏
آشكار خود ظاهر می‏نمايد . نام اين عمل يادآوری است . يادآوری بی‏حساب‏
نيست . گوئی خاطرات ذهن ما مانند حلقه‏های زنجير به يكديگر بسته شده‏اند
. يك حلقه كه بيرون كشيده می‏شود پشت سرش حلقه ديگر ، و پشت سر آن ،
حلقه ديگر ظاهر می‏شود و به اصطلاح علماء روانشناسی ، معانی يكديگر را "
تداعی " می‏كنند . شنيده‏ايد كه
می‏گويند : الكلام يجر الكلام سخن از سخن بشكفد . اين همان تداعی معانی و
تسلسل خواطر است .
پس ذهن ما علاوه بر صورت گيری و نقش پذيری كه صرفا " انفعال " است‏
، و علاوه بر حفظ و گردآوری ، از " فعاليت " هم برخوردار است ، و آن‏
اين است كه صور جمع شده را طبق يك سلسله قوانين معين كه در روانشناسی‏
بيان شده است . به ياد می‏آورد . عمل " تداعی معانی " روی صورتهای‏
موجود جمع شده صورت می‏گيرد بدون آنكه دخل و تصرفی و كم و زيادی صورت‏
گيرد .
3 - عمل سوم ذهن تجزيه و تركيب است . ذهن علاوه بر دو عمل فوق يك كار
ديگر هم انجام می‏دهد و آن اين كه يك صورت خاص را كه از خارج گرفته‏
تجزيه می‏كند ، يعنی آن را به چند جزء تقسيم و تحليل می‏كند ، در صورتی كه‏
در خارج به هيچ وجه تجزيه‏ای وجود نداشته است . تجزيه‏های ذهن چند گونه‏
است : گاهی يك صورت را به چند صورت تجزيه می‏كند ، و گاهی يك صورت‏
را به چند معنی تجزيه می‏كند . تجزيه يك صورت به چند صورت ، مانند اين‏
كه يك اندام كه دارای مجموعی از اجزاء است ، ذهن در ظرفيت خود آن‏
اجزاء را از يكديگر جدا می‏كند و احيانا با چيز ديگر پيوند می‏زند . تجزيه‏
يك صورت به چند معنی مثل آنجا كه خط را می‏خواهد تعريف كند كه به "
كميت متصل دارای يك بعد " تعريف می‏كند يعنی ماهيت خط را به سه جزء
تحليل می‏كند : كميت ، اتصال ، بعد واحد . و حال آن كه در خارج سه چيز
وجود ندارد . و گاهی هم تركيب می‏كند . آن هم انواعی دارد . يك نوع‏
آن اين است كه چند صورت را با يكديگر پيوند می‏دهد ، مثل اين كه اسبی با
چهره انسان تصوير می‏كند . سرو كار فيلسوف با تجزيه و تحليل و تركيب‏
معانی است . سرو كار شاعر يا نقاش با تجزيه و تركيب صورتها است .
4 - تجريد و تعميم . عمل ديگر ذهن اين است كه صورتهای ذهنی جزئی را كه‏
به وسيله حواس دريافت كرده است ، تجريد می‏كند ، يعنی چند چيز را كه در
خارج هميشه باهم‏اند و ذهن هم آنها را با يكديگر دريافت كرده ، از يكديگر
تفكيك می‏كند . مثلا عدد را همواره در يك معدود و همراه يك شی‏ء مادی‏
دريافت می‏كند ، ولی بعد آن را تجريد و تفكيك می‏كند به طوريكه اعداد را
مجزا از معدود تصور می‏نمايد . از عمل تجريد بالاتر عمل تعميم است .
تعميم ، يعنی اين كه ذهن صورتهای دريافت شده جزئی را در داخل خود به‏
صورت مفاهيم كلی در می‏آورد . مثلا از راه حواس ، افرادی از قبيل زيد و
عمرو و احمد و حسن و محمود را می‏بيند ولی بعدا ذهن از همه اينها يك‏
مفهوم كلی و عام می‏سازد به نام " انسان " .
بديهی است كه ذهن هيچ گاه انسان كلی را به وسيله يكی از حواس ادراك‏
نمی‏كند ، بلكه پس از ادراك انسانهای جزئی يعنی حسن و محمود و احمد ،
يك صورت عام و كلی از همه آنها به دست می‏دهد .
ذهن در عمل تجزيه و تركيب ، و همچنين در عمل تجريد و تعميم ، روی‏
فرآورده‏های حواس دخل و تصرف می‏كند ، گاهی به صورت تجزيه و تركيب و
گاهی به صورت تجريد و تعميم
عمل پنجم ذهن همان است كه مقصود اصلی ما بيان آن است ، يعنی تفكر
و استدلال كه عبارت است از مربوط كردن چند امر معلوم و دانسته برای كشف‏
يك امر مجهول و ندانسته . در حقيقت فكر كردن نوعی ازدواج و توالد و
تناسل در ميان انديشه‏هاست . به عبارت ديگر : تفكر نوعی سرمايه‏گذاری‏
انديشه است برای تحصيل سود و اضافه كردن بر سرمايه اصلی . عمل تفكر خود
نوعی تركيب است اما تركيبی زاينده و منتج ، بر خلاف تركيبهای شاعرانه و
خيالبافانه كه عقيم و نازا است .
اين مسئله است كه بايد در باب ارزش قياس مورد بحث قرار گيرد كه‏
آيا واقعا ذهن ما قادر است از طريق تركيب و مزدوج ساختن معلومات خويش‏
، به معلوم جديدی دست بيابد و مجهولی را از اين راه تبديل به معلوم كند
يا خير ، بلكه يگانه راه كسب معلومات و تبديل مجهول به معلوم آن است‏
كه از طريق ارتباط مستقيم با دنيای خارج بر سرمايه معلومات خويش‏
بيفزايد . از طريق مربوط كردن معلومات در درون ذهن نمی‏توان به معلوم‏
جديد دست يافت .
اختلاف نظر تجربيون و حسيون از يك طرف ، و عقليون و قياسيون از طرف‏
ديگر در همين نكته است . از نظر تجربيون راه منحصر برای كسب معلومات‏
جديد تماس مستقيم با اشياء از طريق حواس است . پس يگانه راه صحيح‏
تحقيق در اشياء " تجربه " است . ولی عقليون و قياسيون مدعی هستند كه‏
تجربه يكی از راهها است . از طريق مربوط كردن معلومات قبلی نيز می‏توان‏
به يك سلسله معلومات جديد دست يافت . مربوط كردن معلومات برای‏
صورت يك " معما " می‏آورند از نظر منطقی تجزيه و تحليل می‏كنيم تا
معلوم گردد چگونه گاهی ذهن از طريق پله قرار دادن معلومات خود به مجهولی‏
دست می‏يابد .
فرض كنيد پنج كلاه وجود دارد كه سه تای آن سفيد است و دو تا قرمز . سه‏
نفر به ترتيب روی پله‏های نردبانی نشسته‏اند و طبعا آن كه بر پله سوم است‏
دو نفر ديگر را می‏بيند ، و آن كه در پله دوم است تنها نفر پله اول را
می‏بيند ، و نفر سوم هيچكدام از آن دو را نمی‏بيند ، و نفر اول و دوم مجاز
نيستند كه پشت سر خود نگاه كنند . در حالی كه چشمهای آنها را می‏بندند ،
بر سر هر يك از آنها يكی از آن كلاهها را می‏گذارند و دو كلاه ديگر را مخفی‏
می‏كنند و آنگاه چشم آنها را باز می‏كنند و از هر يك از آنها می‏پرسند كه‏
كلاهی كه بر سر تو است چه رنگ است ؟ نفر سوم كه بر پله سوم است پس از
نگاهی كه به كلاههای دو نفر ديگر می‏كند فكر
می‏كند و می‏گويد من نمی‏دانم . نفر پله دوم پس از نگاهی به كلاه نفر اول كه‏
در پله اول است كشف می‏كند كه كلاه خودش چه رنگ است و می‏گويد كلاه من‏
سفيد است . نفر اول كه بر پله اول است فورا می‏گويد : كلاه من قرمز است.
اكنون بايد بگوييم نفر اول و دوم با چه استدلال ذهنی كه جز از نوع قياس‏
نمی‏تواند باشد بدون آنكه كلاه سر خود را مشاهده كنند ، رنگ كلاه خود را
كشف كردند ؟ و چرا نفر سوم نتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند ؟
علت اين كه نفر سوم نتوانست رنگ كلاه خود را كشف بكند اين است كه‏
رنگ كلاههای نفر اول و دوم برای او دليل هيچ چيز نبود ، زيرا يكی سفيد
بود و ديگری قرمز ، پس غير آن دو كلاه سه كلاه ديگر وجود دارد كه يكی از
آنها قرمز است و دو تا سفيد و كلاه او می‏تواند سفيد باشد و می‏تواند قرمز
باشد . لهذا او گفت من نمی‏دانم . تنها در صورتی او می‏توانست رنگ كلاه‏
خود را كشف كند كه كلاههای دو نفر ديگر هر دو قرمز می‏بود . در اين صورت‏
او می‏توانست فورا بگويد كلاه من سفيد است ، زيرا اگر كلاه آن دو نفر را
می‏ديد كه قرمز است ، چون می‏دانست كه دو كلاه قرمز بيشتر وجود ندارد ،
حكم می‏كرد كه كلاه من سفيد است ، ولی چون كلاه يكی از آن دو نفر قرمز بود
و كلاه ديگری سفيد بود ، نتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند . ولی نفر دوم‏
همينكه از نفر سوم شنيد كه گفت من نمی‏دانم ، دانست كه كلاه خودش و كلاه‏
نفر اول هر دو قرمز نيست ، والا نفر سوم نمی‏گفت من نمی‏دانم ، بلكه‏
می‏دانست كه رنگ كلاه خودش چيست . پس يا

بايد كلاه او و نفر اول هر دو سفيد باشد و يا يكی سفيد و يكی قرمز ، و چون‏
ديد كه كلاه نفر اول قرمز است ، كشف كرد كه كلاه خودش سفيد است . يعنی‏
از علم به اين كه هر دو كلاه قرمز نيست ( اين علم از گفته نفر سوم پيدا
شد ) و علم به اين كه كلاه نفر اول قرمز است ، كشف كرد كه كلاه خودش‏
سفيد است .
و علت اين كه نفر اول توانست كشف كند كه رنگ كلاه خودش قرمز است‏
اين است كه از گفته نفر سوم علم حاصل كرد كه كلاه خودش و كلاه نفر دوم هر
دو قرمز نيست ، و از گفته نفر دوم كه گفت كلاه من سفيد است علم حاصل‏
كرد كه كلاه خودش سفيد نيست ، زيرا اگر سفيد می‏بود نفر دوم نمی‏توانست‏
رنگ كلاه خودش را كشف كند . از اين دو علم ، برايش كشف شد كه كلاه‏
خودش قرمز است .
اين مثال اگر چه يك معمای دانش آموزانه است ، ولی مثال خوبی است‏
برای اينكه ذهن در مواردی بدون دخالت مشاهده ، صرفا با عمل قياس و
تجزيه و تحليل ذهنی به كشف مجهولی نائل می‏آيد . در واقع در اين موارد ،
ذهن ، قياس تشكيل می‏دهد و به نتيجه می‏رسد . انسان اگر دقت كند می‏بيند
در اين موارد ذهن تنها يك قياس تشكيل نمی‏دهد بلكه قياسهای متعدد تشكيل‏
می‏دهد ، ولی آنچنان سريع تشكيل می‏دهد و نتيجه می‏گيرد كه انسان كمتر متوجه‏
می‏شود كه ذهن چه اعمال زيادی انجام داده است . دانستن قواعد منطقی قياس‏
از همين جهت مفيد است كه انسان راه صحيح قياس به كار بردن را بداند و
دچار اشتباه كه زياد هم رخ می‏دهد نشود

طرز قياسهايی كه نفر دوم تشكيل می‏دهد و رنگ كلاه خود را كشف می‏كند اين‏
است :
اگر رنگ كلاه من و كلاه نفر اول هر دو قرمز می‏بود نفر سوم نمی‏گفت‏
نمی‏دانم ، لكن او گفت من نمی‏دانم ، پس رنگ كلاه من و كلاه نفر اول هر دو
قرمز نيست . ( قياسی است استثنائی و نتيجه‏اش تا اينجا اين است كه كلاه‏
نفر اول و دوم قرمز نيست ) .
حالا كه رنگ كلاه من و رنگ كلاه نفر اول هر دو قرمز نيست ، يا هر دو
سفيد است و يا يكی سفيد است و ديگری قرمز ، اما هر دو سفيد نيست ،
زيرا می‏بينيم كه كلاه نفر اول قرمز است ، پس يكی سفيد است و ديگری قرمز
است .
از طرفی ، يا كلاه من سفيد است و كلاه نفر اول قرمز است و يا كلاه نفر
اول سفيد است و كلاه من قرمز است ، لكن كلاه نفر اول قرمز است ، پس كلاه‏
من سفيد است .
اما قياسات ذهنی كه نفر اول تشكيل می‏دهد : اگر كلاه من و كلاه نفر دوم‏
هر دو قرمز بود نفر سوم نمی‏گفت نمی‏دانم ، لكن گفت نمی‏دانم ، پس كلاه من‏
و كلاه نفر دوم هر دو قرمز نيست ( قياس استثنائی ) .
حالا كه هر دو قرمز نيست يا هر دو سفيد است و يا يكی سفيد است و
ديگری قرمز . لكن هر دو سفيد نيست . زيرا اگر هر دو سفيد بود نفر دوم‏
نمی‏توانست كشف كند كه كلاه خودش سفيد است . پس يكی قرمز است و يكی‏
سفيد ( ايضا قياس استثنائی ) .
حالا كه يكی سفيد است و يكی قرمز ، يا كلاه من سفيد است و كلاه نفر دوم‏
قرمز ، و يا كلاه نفر [ دوم سفيد ] است و كلاه
من [ قرمز ] ، لكن اگر كلاه من سفيد می‏بود نفر دوم نمی‏توانست كشف كند كه‏
كلاه خودش سفيد است ، پس كلاه من سفيد نيست ، پس كلاه من قرمز است .
در يكی از سه قياسی كه نفر دوم به كار برده است ، مشاهده ، يكی از
مقدمات است ، ولی در هيچيك از قياسات نفر اول مشاهده دخالت ندارد